چی شد طلبه شدم؟
29 آبان 1396
چرا که هرز گاهی زمزمه نرفتن به حوزه دلم را می لرزاند.
میان ترم را تمام کردم کم کم مخالفت های خانواده علل خصوص برادر هایم اوج گرفت طوری که بعد از عید، روز چهاردهم فروردین یکی از تلخ ترین روزهای زندگی ام بود.
احساس پوچی می کردم ودلم لبریز از غم واندوه شده بود.
باتمام وجود به خدا التماس می کردم که دستم را از حوزه کوتاه نکند با وجود اینکه به خدا اعتماد داشتم ومی دانستم بی اذنش برگی از درخت نمی افتد ولی باز کاسه صبر من لبریز بود.
روز شانزدهم برای تعیین تکلیف به حوزه رفتم ،وقتی داخل حیاط شدم اشک از چشمانم سرازیر شد بی اراده دست هایم را به در ودیوار حوزه می کشیدم وسعی می کردم تمام آن حال وهوا را بو کنم وریه هایم را از عطر حوزه پر کنم.تا بتوانم دوری از آن حال وهوا را تحمل کنم.
بعد از گفت گوی من با مسولان قرار شد، از مرخصی هایم استفاده کنم ومنتظر پیش آمد های آینده باشم.
نا امید واز فردای خودم، بی خبر ودلشکسته بودم با اشک ناراحتی از هم کلاسی ها ودوستانم جدا شدم وبا کلی حسرت حوزه را ترک کردم.
اما بی خبر از خواست واراده خداوندبودم و یادم رفته بود تا آقا نخواهد کسی مسیرش به حوزه نمی خورد.وتا اونخواهد قدم هایش در حوزه استوار نمی ماند.
ظهر همان روز به مسجد رفتم تا دوباره وچند باره به خدا التماس کنم .همان روز خواستگار آمد چند روز بعد نامزد کردم و یکی دو روز مانده به ماه رمضان، ازدواج کردم.
الان سال دوم وترم سوم هستم همسرم با تمام وجود حمایتم می کند و بالطف سراسر خیر خداوند اکنون بار دار هستم.
خدا حواسش هست .آقا نگاهش هست ،ممکن نیست کسی خواهان با خدا بودن باشد و آنها ردش کنند.
بماند که تمام فراز وفرود ها بر این بود که من و همسرم به هم برسیم.
شاید اگر آن سختی ها وفشار ها نبود سر نوشت من طور دیگری رقم می خورد.
لیلا آشوری
میان ترم را تمام کردم کم کم مخالفت های خانواده علل خصوص برادر هایم اوج گرفت طوری که بعد از عید، روز چهاردهم فروردین یکی از تلخ ترین روزهای زندگی ام بود.
احساس پوچی می کردم ودلم لبریز از غم واندوه شده بود.
باتمام وجود به خدا التماس می کردم که دستم را از حوزه کوتاه نکند با وجود اینکه به خدا اعتماد داشتم ومی دانستم بی اذنش برگی از درخت نمی افتد ولی باز کاسه صبر من لبریز بود.
روز شانزدهم برای تعیین تکلیف به حوزه رفتم ،وقتی داخل حیاط شدم اشک از چشمانم سرازیر شد بی اراده دست هایم را به در ودیوار حوزه می کشیدم وسعی می کردم تمام آن حال وهوا را بو کنم وریه هایم را از عطر حوزه پر کنم.تا بتوانم دوری از آن حال وهوا را تحمل کنم.
بعد از گفت گوی من با مسولان قرار شد، از مرخصی هایم استفاده کنم ومنتظر پیش آمد های آینده باشم.
نا امید واز فردای خودم، بی خبر ودلشکسته بودم با اشک ناراحتی از هم کلاسی ها ودوستانم جدا شدم وبا کلی حسرت حوزه را ترک کردم.
اما بی خبر از خواست واراده خداوندبودم و یادم رفته بود تا آقا نخواهد کسی مسیرش به حوزه نمی خورد.وتا اونخواهد قدم هایش در حوزه استوار نمی ماند.
ظهر همان روز به مسجد رفتم تا دوباره وچند باره به خدا التماس کنم .همان روز خواستگار آمد چند روز بعد نامزد کردم و یکی دو روز مانده به ماه رمضان، ازدواج کردم.
الان سال دوم وترم سوم هستم همسرم با تمام وجود حمایتم می کند و بالطف سراسر خیر خداوند اکنون بار دار هستم.
خدا حواسش هست .آقا نگاهش هست ،ممکن نیست کسی خواهان با خدا بودن باشد و آنها ردش کنند.
بماند که تمام فراز وفرود ها بر این بود که من و همسرم به هم برسیم.
شاید اگر آن سختی ها وفشار ها نبود سر نوشت من طور دیگری رقم می خورد.
لیلا آشوری
صفحات: 1· 2