گفت خوب اگر قرار است شهيد بشويم چرا با عز و جز و ناراحتي
24 خرداد 1394
داشتيم از فاو برمي گشتيم سمت خودمان كه قايق خراب شد. قايق دوم ايستاد كه ما را يدک کند. يك دفعه هواپيماهاي عراقي آمدند. همه شروع كردند به داد زدن و يا مهدي و يا حسين گفتن. چند نفر هم پريدند توي آب. يك نفر ولي ميخنديد.
سرش داد زدم كه بچه الان چه وقت خنديدن است.
گفت خوب اگر قرار است شهيد بشويم چرا با عز و جز و ناراحتي.
16 سالش بيشتر نبود.