کوچه های خراسان
امشب کوچه های خراسان از عبور تو خالی می شوند و داستان غریبی تو با پر زدنت به پایان می رسد، ولی دستان روشنت ای چراغ هشتم طریق عرفان! هرروز ؛ بلوغ ماه را به هنگام اذان بر گلدسته های حرم و بر آسمان قلب عاشقانت به تماشا می گذارد.
غریب طوس
اينک به درگاه تو آمده ام، در حالي که زائرم، حق تو را مي شناسم، دوستداران تو را دوست دارم، و دشمنان تو را دشمنم… مرا در نزد پروردگار خويش شفيع باش. اين جا عرش خداست؛ جايي که قلب امامي در آن بر خاک نهاده است و از اين روي، فرشتگان در اين حريمند و بال خوشامد در زير گامهاي زائران اين مرقد مي گسترانند. اينجا «مشهد» است و مشهد يعني جايگاه حضور. اينجا «مشهد» و «ميقات» ديدار و نقطه آغاز و پايان سفري که فراتر از هزار حج است.
اينجا «روضه اي» از بهشت است و در جاي جايش نهر معنا جاري، تا هر که از رسيدگان به اين نهر است، غرفه غرفه از آن برگيرد و تشنگي برگشايد. اينجا «دارالشفاي» دلدادگاني است که بيمار عشق و دلدادگي حضرت حقند و از دو درد سرگشتگي و ره يافتگي مي نالند! اينجا شکوه واژه پرمعناي «زيارت» است، و زيارت را چنين توان تعريف کرد: آن هنگام که آيينه دل در پس غبار سراي نيستي صفاي خويش از کف مي دهد، آن هنگام که جان تشنه از دوري آبي رو به سستي مي رود، آن هنگام که ديده از نگريستن به سراب هستي نماي دنيا خسته مي شود، آن هنگام که بالهاي روح بلندي خواه انسان از سنگيني انديشه هاي پوچ و وسوسه هاي شيطاني توان پرواز را مي بازد، و آن هنگام که درد غربت و دوري از نيستان هستي، درون اين جداي افتاده را مي آزارد و نفير از آن برمي آورد….
يک سلام و يک ديدار، آن آيينه را ديگربار مي شويد، جان تشنه را سيراب مي کند، ديده را روشنايي مي بخشد … بالهاي ناتوان را توان پريدن باز مي دهد، … و درد غربت و دورافتادگي را آرام مي سازد.
و… اين حکايت «زيارت» و رمز و راز «ديدار» است؛ ديدار با امامي که او را همواره زنده و هميشه امام مي دانيم. پاسخ او را- اگر که گوش جان را توان شنيدن باشد- مي شنويم و مرهم درد خويش را در لقاي او مي يابيم…. به راستي، ثامن الحجج(ع) جز کعبه آمال دلدادگان و عاشقان مي تواند باشد؟ هرگز… او مهربان تر و صميمي تر از آن است که در لغتها بگنجد. به همين واسطه، همگان دوستش دارند و او را عاشقند….
«خاطره سوزان»
وقتى صداى نقاره غروبهاى صحنت قدمهایم را میخکوب می کند، فریاد رضا رضا را در متن موسیقى محزون می شنوم و بغض شکستهام را تقدیم دیدارت می کنم.
امام رضا جان! دانه کدام انگور جرئت یافت که طعم ذلت مأمون را به کام تو بچشاند تا قبله هشتم را در صبر و لبخند خویش بنا کنى؟
امروز، تنها نه خیابانهاى خراسان که تمام رگهاى عاشقانت، به گلدسته و رواقت ختم می شود.
خاطره سوزاندن جگرت، تا قیامت از ذهن خاک خراسان بیرون نمی رود.
آهوى دلم دوان دوان می آید
تو آن جگرسوختهاى که آب را به زائرانش هدیه می کند؛ زیرا اولاد على علیه السلام از عزیزترینهاى خود می بخشیدند و من در صحن تو، به دنبال اشارههایى می گردم که با آن حرف می زنى؛ مثل پرواز همان کبوتران که با گندمهاى محبت تو، عمرى است اسیر رهایى در آسمان همجوار تواند.
هر روز به شوق تکرار خاطره تو و آهو، آهوى دلمان از هر جا رمیده می شود؛ دوان دوان در سایه تو مأوا می گیرد تا دست تو، مثل ابرى سخاوتمند، بر نیازش ببارد؛ پس اشتیاق تند ما را مجاب کن یا على بن موسى الرضا!
انا لله و انا الیه راجعون
رحلت عالم پرهیزگار و خدمتگزار مرحوم حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سیّد علی غیوری (رحمة الله علیه) نماینده محترم ولی فقیه در جمعیت هلال احمر که عمر شریف خود را در مبارزه با طاغوت و برای اعتلاء کلمه حق و خدمت به مکتب اهل بیت علیهم السلام و بیداری مردم صرف کرد را به خاندان و بازماندگان مکرّم ایشان و به ارادتمندان و علاقمندان این روحانی خدوم و مردمی و انقلابی و به روحانیت معظم تسلیت عرض می نماییم.
تسلیت
رحلت جانگداز پیامبر(صلی الله علیه و آله)،
شهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام) و
شهادت آقا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)
رابه اساتید و طلاب تسلیت عرض می نماییم.
خاتم عشق
یا محمد (صلی الله علیه و آله) ! پنجره در پنجره، باران سوگواری توست که هوای این حوالی را می آشوبد.
ای خاتم مهربانی و عشق! اعجاز نگاهت را بر افق های پرستاره بسیار دیده ایم و ستاره به دامن، بازگشته ایم.
نامت، بت های زمین را به خاک می افکند. از تو که می گویم، بادهای کافر، کلمات روشنت را مسلمان می شوند.
سلام بر تو که گام های مهتابی ات شب های جهل بشر را به جاده های راستی کشاند!
«کریم اهل بیت»
باور کنم، تشییع غریبانه پیکرت را در هجوم بی امان نفرت و کینه؟
باور کنم که این آسمان پرستاره، پیکر توست که مهبط زخم های مکرر جهل و عصیان است؟ این تن توست که در طواف یکریز تیرهای کینه توز، به گل نشسته؟ تنی را که در هجوم بیامان بارانی توامان حسادت و نفرت تشییع میشود، روزی زینت شانه های پیامبر صلی الله علیه و آله بود، روزی زینت دامان فاطمه علیه السلام بود.
این پیکری که در احاطه شعله های تنگ نظر در نهایت بی رحمی و قساوت پرپر میشود، پیکر آقای جوانان اهل بهشت است.
روزگار غربتت را پایانی نیست.
روزگاری در شبیخون خیانت ها و توطئه ها، تن به صلحی سبز میدهی ـ به اجبارـ تا دین بماند و روزگاری دیگر، در حریم خانه خود، آشنایی بیگانه از پشت به تو خنجر میزند.
تو حتی در خانه خویش هم غریبی. همسرت، روشنان حضور آسمانی ات را تاب نیاورد؛ زنی که لایق سایبان مهربانی ات نبود، زنی که به رسم آشنایی زهر بی وفایی به کامت ریخت.
داستان غربت تو هنوز ادامه دارد. از کوچه های بنی هاشم، از کبودی صورت مادر تا امروز، در تشییع مظلومانه پیکرت، در هجوم تیرهای نفرت و کینه!
چشم های تنگ نظر، تاب نیاوردند بزرگی ات را؛ دیدند و خود را به کوری زدند!
حق ناشناسان فتنه جو که عمری بر گرد خوان کرامتت میهمان بودند، امروز، به تقاص آن همه خوبی و مهربانی، گرد هم آمدند تا پیکرت را تیرباران کنند؛ در برابر دیدگان فاطمی حسین علیه السلام و صبوری حیدری عباس! گرد هم آمدند تا شعله شعله داغ بگذارند بر دل خونین زینب علیه السلام .
یا کریم اهل بیت! اینک من آمده ام، تا شریک غربتت باشم.
آمدم تا زائر مزار بی چراغت باشم، تا بر سفره کرامتت، میهمان شوم حالا این من و این وسعت بی حد و مرز کرامت تو یا کریم اهل بیت!
بر گزاري نشست با عنوان مسائل سياسي روز و خليج فارس به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه
كليه طلاب مدرسه علميه در نشستي كه به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه برگزار شد حضور بهم رساندند .
در اين نشست دكتر راسخي كارشناس امور سياسي پيرامون مسائل سياسي روز خليج فارس به ايراد سخنراني پرداختند.
ايشان درباره گروه داعش بيان نمودند كه با وجود نخبگان و عالمان ديني تمام نقشه هاي آنها نقش بر آب مي شوند و كشورهايي كه از آنها حمايت مي كنند اين را مي دانند كه نمي توانند به اتحاد مسلمين صدمه اي وارد نمايند.
در حوزه خليج فارس اين نكته بسيار مهم است كه بدانيم كشورهايي مثل عربستان هيچگونه استقلالي در حوزه نفت ندارند آنها نفت را فقط براي فروختن و خريدن تسهيلات نظامي يا سرمايه گذاري در كشورهاي غربي مي خواهند، آنها مي خواهند با كاهش دادن قيمت نفت اوضاع ايران را تحت نظر بگيرند كه اين آرزويي كاملاً محال است .
ايشان در ادامه افزودند: حال كه كشورهاي ديگر مي بينند ايران در حال مذاكره با بزرگترين قدرت جهاني است موضع خود را تغيير داده و سعي در بهتر شدن رابطه خود با ايران دارند اما بايد اين را بدانند كه كشور جمهوري اسلامي ايران همان طور كه در برابر گردبادهاي تند دوران انقلاب و دفاع مقدس با تمام توان خود ايستادگي نمود دربرابر تزوير ها و دوستي هاي دروغين آنها هم مي ايستد.
نشست دجالواره (ماهواره) در مدرسه علميه امام خميني(ره)
طي هماهنگي با مسئولين بسيج طلاب سر كار خانم نادري جهت برپايي نشست دجالواره در مدرسه حضور بهم رساندند.
در اين نشست ايشان ضمن معرفي ماهواره به عنوان مجهز ترين ابزار تهاجم فرهنگي عنوان داشتند كه دشمن از طريق همين ابزار به ظاهر ساده در عمق خانواده ها و حريم خصوصي خانه وارد مي شود و از طريق پخش برنامه هاي مبتذل آنچه را كه از نظر دين اسلام ممنوع است زيبا جلوه داده و غير مستقيم تشويق به انجام آن مي نمايد.
ايشان در ادامه با معرفي اثرات مخرب ماهواره چون ايجاد بلوغ زود رس، ارزش زدايي از مفهوم غيرت، ايجاد روحيه تنوع طلبي جنسي، اشاعه فحشا، افزايش آمار طلاق و… تصريح نمودند كه ما بايد با توجه به اين نكته كه عالم محضر خداست با تهذيب و پرواپيشگي، تقويت ايمان، تقويت روحيه توسل، ياد مرگ، اقامه نماز، افزايش ولايت مداري و… به تقويت بنيان خانواده خود پرداخته و آنها را در مقابل حملات نا محسوس اين دجالواره مصون نماييم.
اين خون سيد الشهداست که خون همهي ملتهاي جهان را به جوش آورده ...
مردم عراق از شرنگ تلخ جنگ با ايران شرمناکند و اين را به صد زبان مهماننواز، واگويه ميکنند. ديگر رساتر از اينکه جملهاي از پير آسمان چشيدهي انقلاب ـ خميني عزيز ـ را روي پارچهي سياه بزرگي به دو زبان فارسي و عربي نوشتند که:
ـ اين خون سيد الشهداست که خون همهي ملتهاي جهان را به جوش آورده …
گذر يک کاروان پر هياهوي عزادار، ذهن و زبانم را مال خود ميکند. در همهي دستههاي عزادار، چند چيز، وجه مشترکه:
نظم و ادب، شور و غوغاي پير و جوان، ذکرهاي يکدست و دستهاي يکزبان که با آهنگ خوشنوايي روي سينههاي سرخ مينشينند… و زنها که با چادرهاي سياه بر صورتهاي خالکوبي شده ميکوبند يا به دو طرف شانهها ميزنند، عبور آرام زنهاي سياهپوش در دو طرف اين رود بيآرام، کمر خميدهي خاتون خيمههاي خاکستري را به ياد ميآورد.
ولي اين کاروان حرف ديگري هم براي گفتن و گريستن دارد… چند نفر جوان و ميانسال وسط قافلهي عزادار و سينهزن، روي سينههاي خود ميخزند و به طرف حرم حضرت عباس (علیه السلام) رهسپار ميشوند. چند نفر با تلفنهاي همراه، از اين صحنه، تصوير ميگيرند. هر چند لحظه توقف ميکنند؛ صورتشان را روي خاک بينالحرمين ميگذارند؛ و دوباره بر ميخيزند. با پاي سر بايد آمد کنار اين شيربچهي حيدر که در هنگام ولادت، يکقدم عقبتر از حسين بود و گاه شهادت، يک گام جلوتر… گريه ميکنم و اشک چکيده بر اين خاک آسماني را گواه ميگيريم:
اينجا کربلاست. تقويم چهلمين جرعهنوشي شهيدان. قلب ما مثل نت گمشدهي صفحهي ارادت به حسين (علیه السلام)، رهبر ارکستر آدميت که سنجاقک همهي ملوديهاي محزون عاشورايي به دستان او دوخته شده.
خدايا شاهد باش که در عزاي عظيم زمين و آسمان، من هم يک گل آفتابگردانم که در اين بينالحرمين، مات کيش محبت اين دو برادر، حيران ماندهام که به کداميک سلام کنم: خورشيد جمال حسين يا آفتاب ادب عباس؟!
اينجا کربلاست
اينجا کربلاست. تقويم چهلمين جرعهنوشي شهيدان. قلب ما مثل نت گمشدهي صفحهي ارادت به حسين (علیه السلام)،رهبر ارکستر آدميت که سنجاقک همهي ملوديهاي محزون عاشورايي به دستان او دوخته شده.
اين روزها در کربلا کمتر ديوار پيشاني مغازه و هتل و بازار و گذرگاهي را ميبيني که پارچه مشکي عزاي سيد الشهدا (علیه السلام) بر تن نپوشيده باشد. اينجا به هيأت ميگويند موکب و به آيين عزاداري ميگويند ذکر «موکب سيد الشهدا بذکري عزاء الحسين» جملهي معروف و مدام عزاداري کربلاست و دلنوشتههاي شيعيان، فقط صاعقهاي از صدها هزار صداي خاموش در بيفراموشترين ماتم عالم.
فرات
نزديک فرات، ديدن يک صحنه، پاي هزار صحيفه اشک را به چشمهايم، باز ميکند، بيتوجه به عبور شگفتزدهي رهگذران، چفيهاش را از گردن، باز کرده و با موج موزون دستها و واگويههايش در آب فرات، به رقص درآورده
ـ نوش جان! سيراب شو! به صاحب شهيدت، سلام برسان و بگو ما چه زود به کربلا رسيديم؛ راهي که هشت سال براي وصال به اين عروس جشنوارهي اندوه، پهلوانهاي معجزه و مبارزه، از درياي خون و خاک جنون گذشتند
ماه صفر
ايام ماه صفر، پاي سفر قلبهايي را به اين حريم ولايت و ارادت، باز کرده که در ماه اسفند، مثل اسفندي در آتش اشک، سوختهاند. پس اگر عطري از اين سفرنامه به دل شما مينشيند، حديثش، همين گلابدان گريان سينههاي سرخ و سوگوار ماتم حسين است.
با چشمي از ابديت بايد گريست بر مصيبت آينههاي شکستهي عاشورا ولي من به جاي گريه، شبانهاي که به کربلا رسيدم، در چند قدمي گنبد خورشيدي اين دو برادر ـ يعني عباسِ بنِ آب با مرّوت و حسينِ آينهدار عصمت ـ ايستادم و سلامم را به آبروي ادب ايرانيان، شيرازهبندي کردم.
ـ حسينجان! من همولايتي مردمي هستم که ايستادن را به نام پدرت علي (علیه السلام)، ياد ميگيرند. با شير اشک عزاي تو، بزرگ ميشوند و يک روز به خودشان ميآيند که ميبينند داغ عاشورا چقدر براي قلبشان سنگين و سهمگين است.
با پاي سر بايد آمد کنار اين شيربچهي حيدر که در هنگام ولادت، يکقدم عقبتر از حسين بود و گاه شهادت، يک گام جلوتر
حسينجان! من همرنگ خيابانهايي هستم که سالهاست معرکه گردان عزاي تو شدهاند بچه محل بسيجياني که مثل قمريان تشنه و زخم خورده، لابلاي خارزارها، جاماندهاند و آرزوي رسيدن به کربلا را، روي بال خود، گره زدهاند تا تو با دست شفاعت و شهادت، گره دنيا از بالشان، باز کني. يا حسين، عرفه مناجات تو، ملّاي دلسوخته روم را به ماهور محبت کشاند تا نغمه کجاييد اي شهيدان خدايي را زمزمه کند و سبکبالان عاشق از قفس تنها به سمت کربلا پرواز کنند …
اربعین عطشهای پرپر
کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتمهای سرخ، از عطشهای پرپر شده.
این آتشیادها، چهل روز چون اسبان تاختهاند بر پیکر صبر آنان.
بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیدهاند به نقطهای از آغاز؛ به نگاههای در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ تشنگیِ دشت.
کاروانِ اربعین، با خطبههای گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزندهترین بیان قاب میشود و در سوزندهترین بیابان.
بغل بغل شعله ریخته میشود در صحرا.
دوبیتیهای پرلهیب، سطح مصیبتزده دشت را گلگونتر میکند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده است. قافلهای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز میشود.
اینان اربعین را با خود آوردهاند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای سربلندیشان بریزد.
سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گامهای شکیباتان که جادههای دراز شام را خسته کرد!
هر سال، چشمان غمبار اربعین که میآید، اطراف ما پر میشود از هیئتهای مذهبی التماس و دسته دسته گلهای اشک.
هر سال اربعین، از لابهلای واژههای مذاب مداحان، دلهای آسمانی شما دیده میشود و علمهای ما از هوش میروند.
لباسهای مشکی تقویم، بوی قتلگاه میگیرند.
اربعین! به یاد روشنیِ شما شمعگونه میسوزیم و گریه سر میدهیم برای فاصلههای خود و زجرهای شما.
خوشا زندگی در این گریستن و مردنهای پیاپی!
خوشا گریستن برای داغهای زینب علیهاالسلام ، برای مصیبتهای سجاد علیهالسلام ، برای بیتابی بچههای آسمان!
سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه میاندازد!
من برای گریستن، به آغوشت محتاجم
با کاروان بی رقیه
باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم میشد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان میگرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت تو آغاز میکرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان میبرد.
باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر گلم! چرا جوابم را نمیدهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم میایستادی؛ حالا چه شده که حتی جوابم را نمی دهی؟
آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که… .
باشد! حالا که تو نمیتوانی، من برایت همه چیز را میگویم، آن روزِ غمگین کودکیمان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و… آری! میدانم؛ حتی حالا هم طاقت شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابانهای بیچراغ شدند؛ یکی دو ستاره، خاموش شد تا صبح.
چه کشیدیم برادر! فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمیرسید.
در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.
چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه میلرزید از طنین صدایمان.
هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خوابآلودگان را نشانه رفته بودیم؛ اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی میگرفت؛ اما ستاره سه ساله تو، آنجا را هم روشن کرد.
چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای تو، گوشم را تنها نگذاشت.
هر چه را باید میگفتم، به زبانم جاری میشد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی شانههایم حس میکردم. یک آن، خودم را بیتو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.
هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.
حالا نمیخواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟