طلای بی ارزش
13 تیر 1394
مدتی پیش مشرف بودم مشهد مقدس. تا ظهر کارهایم انجام شد و از چون شب باید بر می گشتم تهران، یک راست رفتم حرم مطهر. جای همگی خالی یک دل سیر زیارت کردم و بعد از نماز مغرب و عشا قصد خروج از حرم را داشتم که متوجه یک جوان حدودا بیست و شش ساله که با حالی خاصی مشغول نماز بود شدم که متاسفانه یک گردنبند طلایی بزرگ به گردنش بود و یک انگشتر طلا هم به دستش.
چند ثانیه ای به اوخیره شدم و از کنارش گذشتم. اما انگار یک لحظه حس کردم باید دوباره بروم زیارت و سرم را انداختم پایین و زیارت نامه نخوانده دوباره حرکت کردم سمت ضریح آقا. دلم بیقرار بود و راستش حالم هم گرفته که چرا جوان رعنائی مثل او نباید احکام صادره از ائمه معصوم علیهم السلام را شنیده باشد یا رعایت نکند…
ادامه مطلب
صفحات: 1· 2