اهمیت
امر به معروف هم مثل نماز، واجب است.
در نهج البلاغه میفرماید:وَ مَا أعْمَالُ الْبِرِّ کُلّهَا وَ الْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ إِلَّا کَنَفْثَۀٍ فِی بَحْرٍ لُجِّی»
یعنی امر به معروف و نهی از منکر، در مقیاس وسیع و عمومی خود، حتی از جهاد بالاتر است؛ چون پایهي دین را محکم میکند. اساس جهاد را امر به معروف و نهی از منکر استوار میکند.
1371/04/22فرماندهان نیروهاي مقاومت بسیج سراسر کشور، در روز شهادت امام سجاد(ع)
کتاب راهبردهاي مقام معظم رهبري امام خامنه ای(مدظله العالی)در زمینه امر به معروف و نهی از منکر
از کسانی نباش
از کسانی نباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است و توبه را با آرزوهای دراز به تاخیر می اندازد.
در دنیا مثل زاهدان حرف میزند اما در رفتار و کردار مثل دنیاپرستان عمل میکند.
دیگران را از کارهای بد پرهیز میدهد اما خودش از انجام آنها پروائی ندارد.
به فرمانبرداری امر میکند اما خود فرمان نمی برد.
نیکوکاران را دوست دارد اما رفتارشان را ندارد.گناهکاران را دشمن دارد اما خودش یکی از گناهکاران است.
آقا امیرالمومنین علی(علیه السلام)، حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه
يك حديث از پيامبر اکرم(صلي الله عليه و ال)و 15 هديه الهي از آن
1-هر كس بعد از فريضه صبح 100 مرتبه بگويد(لا اله الاالله الملك الحق المبين)خداوند به او سه هديه مي دهد :
سختي دنيا و آخرت را بر او آسان مي كند،او را از سلطان ظالم و شر شيطان حفظ ميكندو ايمانش را به واسطه گناه محو و زائل نمي كند
2-و هر كس بعد از نماز ظهر 100 مرتبه بگويد(اللهم صل علي محمد و آل محمد) خداوند به او سه هديه عنايت ميكند:
اول آنكه بدهكار نشود و اگر بدهكار باشد خداوند بدهي او را آسان گردانددوم آنكه ايمانش را از روال حفظ مي كندو سوم آنكه روز قيامت از نعمتي كه خداوند به او داده سوال نكنند.
3-هر كس بعد از نماز عصر 100 مرتبه بگويد:(استغفر الله و اتوب اليه) خداوند به او سه هديه ميدهد
اول آنكه گناهانش را مي بخشد دوم آنكه رزقش را زياد مي كند و سوم آنكه دعايش را مستجاب گرداند.
4-هر كس بعد از نماز مغرب 100 مرتبه بگويد(لا اله الا الله محمد رسول الله)خداوند به او سه هديه مي دهد:
اول آنكه ايمانش را به واسطه گناهي كه انجام داده زايل نكند دوم آنكه از او راضي شود و سوم آنكه عذاب قبر را از او بردارد.
5-هر كس بعد از نماز عشاء 100 مرتبه بگويد(سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم) خداوند به او سه هديه مي دهد
اول آنكه ده هزار حسنه به او مي دهددوم ده هزار گناه و سيئه از او محو كند و سوم آنكه در بهشت برين پانصد هزار كاخ و قصر از لوء لوء مرواريد و زبر جد(يشم سبز)براي او بنا كنند
منبع حديث: تحرير المواعظ العدديه
گمنام
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه… نوشته بود… اگر برای خداست . بگذار گمنام بمانم.
ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟…
گفت: برو عزیزم.
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد!
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟
گفت: برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد!
پدر گفت:
حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد!
مادر به خدا گفت:
همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن
رفت و در حج خونین شهید شد ..
روزای امروز ما ...
حالا دیگر در شهــر مـا
بد حجابــی شده : مــد
بی غیرتی و بی ناموسـی شـده : روشنفکـری
نگاه حـرام شـده : شیطنت جوانـی
نهی از منکـر شـده : گیر دادن الکـی
شرمنــده اشک هایتان شدیم آقا …
گفت خوب اگر قرار است شهيد بشويم چرا با عز و جز و ناراحتي
داشتيم از فاو برمي گشتيم سمت خودمان كه قايق خراب شد. قايق دوم ايستاد كه ما را يدک کند. يك دفعه هواپيماهاي عراقي آمدند. همه شروع كردند به داد زدن و يا مهدي و يا حسين گفتن. چند نفر هم پريدند توي آب. يك نفر ولي ميخنديد.
سرش داد زدم كه بچه الان چه وقت خنديدن است.
گفت خوب اگر قرار است شهيد بشويم چرا با عز و جز و ناراحتي.
16 سالش بيشتر نبود.
حالا كه ميخواهي بروي، برو! خدا پشت و پناهت
با همكلاسي هايش ثبت نام كرده بود براي جبهه. روز اعزام، به بهانه ي گرفتن نسخه ي مادرش از خانه بيرون زد و رفت. ديگر شب شده بود كه رسيده بودند منطقه. از ميني بوس كه پياده شد، عمويش مچش را گرفت. يكي از همسايه ها كه ديده بودش، لو داده بود. پدرش هم آمده بود. سوار ماشين خودشان كردند و برش گرداندند.
تا خانه يك ريز گريه مي كرد. همان شب دوباره از خانه فرار كرد و برگشت منطقه. وقتي رسيد دوستانش خيلي خوشحال شدند. گفتند: «يك نفر ديگر هم منتظر توست.»
باز هم پدرش زودتر از خودش رسيده بود. ولی این بار گفت: «حالا كه ميخواهي بروي، برو! خدا پشت و پناهت.»
توي خواب و بيداري ميگفت:ماماني! آب...
جثهاش خيلي كوچك بود. اوايل كه توي سنگر ميخوابيد،
بعضي شبها توي خواب و بيداري ميگفت: «ماماني! آب… ماماني! آب…»؛
بچهها ميخنديدند و يك ليوان آب ميدادند دستش.
صبح كه بيدار ميشد و بچهها جريان را ميگفتند، انكار ميكرد.
خاطره از شهید
دو سه روزی بود می دیدم توی خودش است. پرسیدم « چته تو؟ چرا این قدر توهمی؟ » گفت « دلم گرفته. از خودم دل خورم. اصلا حالم خوش نیست. » گفتم » همین جوری ؟ » گفت » نه. با حسن بحثم شد. داغ کردم. چه می دونم ؟ شاید بهاش بلندحرف زدم. نمی دونم. عصبانی بودم. حرف که تموم شد فقط بهم گفت مهدی من با فرمانده هام این جوری حرف نمی زنم که تو با من حرف می زنی. دیدم راست می گه. الان د و سه روزه کلافم. یادم نمی ره.»
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده.
دوستی پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت پیامبر(ص)
پیامبر اکرم (ص) فرمود: دوستی من و دوستی اهل بیتم ، در هفت جا که ترس و وحشت در آنجا ها بسیار است مفید و سودمند خواهند بود:
1-هنگام مردن
2- در قبر(عالم برزخ)
3- هنگام برخاستن از فبر(روز قیامت)
4- هنگام بررسی کتاب
5- وقت حساب رسی
6- هنگام سنجش اعمال (میزان)
7-در (روی پل) صراط.
بحار الانوار،ج 70، ص247.
روزه آزمون اخلاص
قال امیرالمومنین علیه السلام:
فرض الله … الصیام ابتلاء لاخلاص الخلقامام على علیه السلام فرمود:
خداوند روزه را واجب كرد تا به وسیله آن اخلاص خلق را بیازماید.
نهج البلاغه، حكمت 252
باریکِلا ، باریکِلا...!(المومن کالجبل الراسخ)
تقدیم به پدران شهدا؛
پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
هر روز شهید می آوردند…
پیرمرد، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت.
روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،
شهیدی نظرش را جلب کرد؛
کمی بالای سر شهید نشست
رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت:
باریکِلاااا ، باریکِلااااا
و بلند شد و به کارش ادامه داد.
یک نفر که شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.
پیرمرد نجار تمایلی به صحبت کردن نداشت.
همان یک نفر، سماجت کرد تا ببیند قضیه ی باریکلا گفتنهای پیرمرد چه بوده است.
پیرمرد با همان آرامش گفت: پسرم بود…
به یاد پدران شهدا که همچون المومن کالجبل الراسخ بودند.
شهید
حواسمان هست؟!
اگر شهید نشویم باید بمیریم!
راه سومی وجود ندارد!
شهید سید مرتضی آوینی
صاحب الزمان
هر چه زمان می گذرد،
مردمان زمین افسرده تر می شوند!!!
این خاصیت دلبستگی به زمـــــان است…
خوشا بحـــال آنان که؛
به جای زمـــان،
به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند…