بسیج
مریم پاک نژاد
بسیج مظهر ایثار ومقاومت بوده و هست وخواهد بودالبته بسیج منحصر به زمان ومکان خاصی نیست وهمچنین بسیج مردمی منحصر ب ایران نیست و درکشور های مختلف جهان “بسیج مردمی “با اسم ویژگی های متفاوت نقش بسزایی درآبادی وآبادانی آن کشور ها دارد.بسیج جمهوری اسلامی ایران همواره بازوی توانای کشور بوده است ورهبر معظم انقلاب اسلامی بهترین الگوی بسیجیان است.
چی شد طلبه شدم؟
روزی که می خواستم برای حوزه ثبت نام کنم مادرم به شدت عصبانی شد وداد وبی داد که نه!
پدرم در مسیر به من گفت لیلا نمی توانی ونمی شود!
اما من با اعتماد به نفس گفتم: «کاشته امیدوار از نکاشته نا امید بهتر است.»
چهار سال غیر حضوری دبیرستان را با وجود سختی هایش خوانده بودم من عاشق فهمیدن وتشنه یاد گیری بودم،وبا همه سختی هایش کنار می آمدم.اما مادرم خسته شده بود.وعلت مخالفتش این بود.
ثبت نام کردم،پذیرفته شدم
وبا وجود مخالفت ها ی خانواده باتوکل به خدا شروع کردم.
هر روز که می گذشت نسبت به حوزه دلبستگی شدیدی پیدا می کردم وبه این یقین نزدیک تر می شدم که طلبگی وحوزه همان مسیری است که باید بروم.
گاهی با حسرت به در ودیوارش دست می کشیدم وبا خود می گفتم شاید این آخرین روز آمدن من به حوزه باشد.
صفحات: 1· 2
چی شد طلبه شدم؟
هیچ وقت فکر نمی کردم خدا برایم طوری رقم بزند که در هوای پاک و روحانی حوزه نفس بکشم!
سالها به دنبال گم شده خود بودم؛ تا در کنارش به آرامش برسم. آرامشی که وجودم را لبریز از سخاوتش کند.
اینجا همان نقطه انسان یابی یست!جایی که اگر پاک باز باشی پرواز می کنی و به اوج می رسی.
اینجا خوب ها غربال می شوند!چرا که در میان این همه دختر شما چند ده نفر انتخاب شده اید. شاید چند نفر تا آخر دوام بیاورندُ تا آخر بمانند و شاید از یک دوره به اندازه انگشتان دست همانی شوند که خدا وبنده صدیقش می خواهند. مثل سی مرغ عطار!
می دانم،خیلی ها خواستند اینجا نباشی با بهانه های مختلف:
-ای بابا خودت یه پا آخوندی می خوای بری چی یاد بگیری؟!
-آخوندی به چه دردت می خوره بیا برو دانشگاه چهار تا چیز یاد بگیر!و…
اما تو بی توجه به تمام این حرف ها و وسوسه ها راهی را انتخاب کردی که به خدا می رسد،این همان راهی است که همیشه شیطان برای نرفتن بندهای خدا جلز ولز می کند!وتو انتخاب شدی تا یار، یار باشی.این راهی است که که انبیا واولیا رفته اند و سلامت به خدا رسیده اند،تو هم می روی که ان شاء الله به خدا برسی.
چی شد طلبه شدم؟
با همکلاسی های دانشگاهم حرف میزدم میدیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره من از محرم و نامحرم حرف میزنم اونا با تعجب نگاهم میکردند بهم میگفتن چقدر سخت میگیری دنیا راحت تر از این حرفاست خوده خدا اینقدر سخت نمی گیره من نمیدونستم با چه ادبیاتی باهاشون صحبت کنم که بفهمن دارن اشتباه میکنن ….برام سوال بود اونا مادر و مادربزرگشون هم تیپ من بودن پس چرا این تفکر براشون جا افتاده بود پیش خودم میگفتم نکنه منم همینطوری بشم وای آیندم ….بچه هام …یه چند وقتی همینطوری ذهنم مشغول بود با خودم کلنجار میرفتم و دنیایی از سوالات تو ذهنم بود تا روی دیوار مسجد محلمون اطلاعیه ثبت نام رو دیدم یه حسی از درون بهم میگفت حالا وقتشه تمام جواب سوالهایی که تو ذهنت رو پیدا کنی ..حالا وقتشه که خودت رو بسازی برای آیندگان…..
فاطمه پارسائیان پایه اول
چی شد طلبه شدم؟
ای صاحب الزمان!
زمانی که طلوع کنی از صبح گاهان به یاریت خواهم آمد مگر میشود تو بیایی و دعوت کنی من قبول نکنم.
می خوام وقتی آمدی آماده باشم و تمام چیز هایی که نیاز هست آموخته باشم واین آموخته ها جمع میشود دریک مکان به نام حوزه علمیه.
می دانم که بنا به درخواست تو بود که الان این جا در این مکان هستم راستش رابخواهی اصلا فکر نمی کردم که دعوتم کنی واز جزو چند صد نفر مرا انتخاب کرده باشی.
طلبه بودن یعنی عشق یعنی افتخار یعنی این که هنوز هم نگاهت روی من هست!
آری تنها دلیل طلبه بودنم می تواند یک علت داشته باشد وآن تو هستی.
صادقانه بگویم خرسندم از این دعوت.
زهرا کرمی
کرمانشاه
کرمانشاه لرزید وبا خود قلب ایران را لرزاند.
عزیز هموطن تو در قلب ایران جا داری،نبضت کند می زند! ما ضربان قلب تو می شویم .ما را درسوگ خود شریک بدان.
دل رنجیده تو را مرحمی نیست جز طلب صبر از خداوند متعال.
با تمام دل خود می گوییم:سرت سلامت ،غمت غم به جانمان،عزیز کرمانشاهی.
مهدیه منتظرالمهدی
چی شد طلبه شدم؟
ماجرا از این جا آغاز می شود که در اواخر خرداد ماه سال 1395 برای تست کنکور به کتابخانه می رفتم در وقت هایی که خسته می شدم استراحت می کردم و به درس خواندن دیگران نگاه می کردم، در یکی از همین روزها که در حال استراحت بودم صدای دختری توجه ام را به خودش جلب کرد که با شنیدن حرفش گوشم سوت کشید و سرم داغ شد، دختر با دوستش با تلفن حرف می زد و دعوا می کرد که چرا نتوانسته از مسیر خانه تا کتابخانه توجه کسی را به خود جلب کند و با او به بیرون برود و خوش بگذراند تازه به خودم آمدم انگار این چند مدت کر و کور بودم و هیچ کس را نمی دیدم، با دقت به دخترانی که در کتابخانه بودند دقت کردم تازه متوجه شدم که 3 یا 4 نفر در حال درس خواندن می باشند و بقیه دختران در حال چت کردن و یا حرف زدن با نامحرمان بودند و برای خود افتخار می دانستند.
صفحات: 1· 2
چی شد طلبه شدم؟
امام خمینی رحمه الله علیه: علم نور است به شرط اینکه با تقوا همراه باشد والاحجاب است.
من طلبه شدم تا در جامعه کنونی سبک زندگی بهتری را تجربه کنم با طلبه شدن خواستم برای غیبت کردن، دورویی، حسادت، زیرآب زدن، دروغ گرفتن و تهمت زدن در زندگی در زندگیم نباشد و در جمع عزیزانی باشم که از هم کارهای خوب یاد می گیرن و طرز فکر بهتری دارن و در مسائل پوچ زندگی غرق نمی شن و همه ی این خصلت های خوب و زیبا رو فقط واسه دینم می خوام تا بتونم انسان کامل تری باشم و به آرامشی از جنس خدا برسم و آنرا به دیگران هم هدیه دهم.
فاطمه آذیش
چی شد طلبه شدم؟
این سوال را بارها و بارها از لحظه ورود به حوزه علمیه حتی لحظه ثبت نام و مصاحبه و روز افتتاحیه پاسخ دادیم شاید آن روز ها از روی چیزهایی که شنیده بودم و سطحی فقط برای پر کردن جواب فرم داده بودم اما امروز که خانم طاعتی عزیز این سوال را برای بار چندم مطرح کردن به خودم گفتم واقعا فکر کرده و جواب بدهم الان حدود 2 ماه از آمدن به حوزه می گذرد با اطمینان بهتری می توان پاسخ بدهم واقعا از راهی که آمده ام خوشحال هستم به قول خانم اصغری که می فرماید امام زمان(عج) به شما نظر کرده و شما برگزیده هستید احساس خوبی دارم چون من بارها سال های قبل تصمیم داشتم ثبت نام کنم، اما هربار مشکلی پیش می آمد والان که اینجا هستم خیلی خوشحال هستم حوزه و محیط اساتید آن آرامشی به من می دهند که هیچ کجای زندگی ام پیدا نکرده بودم اینجا اگر موردی از من سوالی داشته باشند با اطمینان بهتری جواب می دهم قبلا اگر کسی صحبتی می کرد سوالی می پرسید من با این که جواب را بلد بودم اما پاسخ نمی دادم و از سکوت خودم رنج می بردم برهمین اساس خیلی خوشحال هستم.
ربابه نعمتی
چی شد طلبه شدم؟
از نظر من طلبه شدم دلیل نمی خواهد عشق می خواهد.
عاشق که شوی تمام وجودت را پای عشقت می گذاری
البته ممکن است که این عشق در ابتدا خیلی خودش را نشان ندهد اما وقتی که دو سه بار وارد حوزه و کلاس درس و … بشوی می فهمی که دیگر عاشق شدی، عاشقی که حاضر است از جان و دل خود را آماده آمدن به حوزه کند.
من که بعد از آمدن به حوزه کم کم فهمیدم که دلم گیر کرده، اما حال آنهایی که از ابتدا با عشق آمدند و ثبت نام کردند چیز دیگری است.
صفحات: 1· 2
چی شد طلبه شدم؟
موقع تحویل سال بود که از خدا خواستم تحولی عظیم در من به وجود آورد از خدا خواستم مانند روزها و سال هایی که مرا راهنمایی می کرد و نظاره گر کردار و رفتارم بود مرا درآغوش بگیرد نه فقط دستم را بگیرد، گفتم خدایا مرا در آغوشت جا بده و نگذار هیچ چیز و هیچ بنده ای مرا از تو جدا کند، خودم را به او سپردم.
یک تلنگری در من ایجاد شد به طوری که خودم را جلوی درب ورودی حوزه یافتم.
به پیشنهاد یه رفیق همیشه همراهم، همسر عزیزم داخل حوزه شدیم و جویای نحوه ثبت نام و شرایط تحصیل در آن شدم. شنیده ای که می گویند«نمی دانم چطور شد که این طور شد» آری این همان دست غائب است و دستی که از جانب حق و امام زمانش(عج) که مرا سوق داد در راه بهتر شدن و بهتر زیستن، از خدا و امام زمان(عج) خواستم برای حرکت کردن در راه امام حسین(ع) و حسینی شدن و حسینی ماندن، کمکم کند به یاری حق شروع کرده ام و امیدوارم بتوانم تا آخر ادامه دهم و بتوانم دین امید و جاودانگی و عاقبت بخیری را به ترویج برسانم.
امیدوارم لایق این عنایت حق تعالی باشم و نماینده خوبی برای خدا و امام زمان(عج) روی زمین باشم. هر وقت دلم لرزید، پایم سست شد با خود می گویم من باید مایه افتخار خدا روی زمین باشم.
فاطمه بیگلری
دلنوشته - اربعين
اربعین حسین در راه است!
سال ۶۱ است صدای قدم های پیر مرد زائر به گوش می رسد.
اولین زائر به کربلا نزدیک می شود.
دنیا در بهت آن جنایت هولناک در شگفتی فرو رفته!
مگر می شود ،خون خدا را بریزند همان آنانی که خود را بنده خدا می دانستند!
مگر می شود،سر کسی را به نیزه کنند که روزی پیامرشان بر آن جایگاه بوسه زده!
چه می شود که عرب جاهلیت که ادعای جوان مردی و وفا می کرد حق آنکه از گمراهی نجاتش داده بود را این گونه بدهد ،سر پاره تنش را به روی نیزه کند!
آه از این همه شقاوت پستی ،آه از این همه دریدگی، آه از این همه…آه…
الان بعد از۱۳۷۸ سال دوباره صدای قدم های زائران به گوش می رسد ملیون ها شیفته ومحب آقا بی سر وسامان به عشق آن شهید بی کفن با پاهای تاول زده وتن خسته خود را به حرم امنش می رسانند وبه کوری چشم همه آنانی که خواستند حسین فراموش شود لبیک گویان عازمند تا دوباره از قافله عشق جا نمانند و غدیر دیگری اتقاق نیفتد.
مهديه منتظر المهدي
دلنوشته - اربعين
اربعين مي آيد و من به پاس معجرهاي سوخته ي به سر چسبيده….
به پاس سالاري كه حرمش به غارت رفت…
به پاس تشنگاني كه آب مهريه مادرشان بود اما از ايشان دريغ شد….
به پاس پهلو هاي شكسته دشت نينوا …
به پاس پاهاي تاول زده در بيابان كربلا تا شام و به پاس سرهاي به نيزه رفته و حفظ همه اين ارزش ها و همدردي با حجت زمان و خواندن دعاي فرج زير قبه ي ابا عبدالله (عليه السلام) با پاي پياده اربعيني خواهم شد.
جميله اميري
دلنوشته - اربعين
اين روزها چقدر دلم هواي ارباب را مي كند هربار كه دلم به پابوس سالار شهيدان مي رود كنار ضريح زيبايشان دخيل مي بندد تا درآغوش ضريحشان عشق را پيدا كند و دوركعت نماز عاشقي را كنار صحن و سرايشان به جا آورد و چقدر زيباست و به ذائقه دلم خوش مي آيد پا برهنه يك اربعين زيارتشان قسمتم شود. خوش به سعادت آنان كه تا اربعين به حضورشان مشرف مي شوند كاش سهمي از صفايشان قسمتمان شود. من نيز از پشت فرسنگها فاصله سلام مي دهم و دلخوشم كه فرمودند: هر آنكه در دل ياد ماست زائر ماست…. صلي الله عليك يا ابا عبدالله الحسين (عليه السلام)
فاطمه آذيش
اي رقيه(س)........
اي رقيه(س)
اي بانوي نجيب اي مهتاب شب هاي الفت حسين(ع)! اي مظلوم ترين فرياد خسته ! اي نازدانه پدر و انيس رنج هاي عمه .
اي بانو! اي يادگار تازيانه هاي نينوا و سيل سيلي كربلا ! دست هاي كوچكت هنوز بوي نوازش هاي پدر را مي داد و نگاه هاي معصوم و چشمان خسته نور اميد را به قلب عمه مي تاباند. رقيه جان اي بانوي صبور! بمان كه بي تو گلشن خزان ديده اهل بيت (عليهم السلام) ديگر بوي بهار را استشمام نخواهد كرد، تو نوگل بهشتي و فرشته زميني پس بمان كه كمر خميده عمه مصيبتي ديگر را تاب نخواهد آورد.
طلبه گرامي ساناز صمدي